تولد شوم؛ نژادپرستي از نوع صهيونيستي «آنها» و «ما» (صفحه ۲)
به آنها تلقين شده بود که مسيح، فرزند داود شاه ]پيغمبر[ براي نجات آنان خواهد آمد و سرزمين موعود، ارض قدس، يعني فلسطين را به آنان هديه خواهد داد. براي قرنها به نسلهاي بيشماري توسط همين مردان مذهبي در کنيسهها، اوراد و ادعيههاي مربوطه، تلقين ميشد.26 سرانجام با جنبش صهيونيستي آنان را به سوي ارض موعود هدايت کردند، انقلابي بر پايه غيرفلسطيني کردن فلسطين و يهودي کردن آن. «385» روستا و شهر در فلسطين ويران شد تا کشور اسرائيل به وجود آمد.
به اين ترتيب، کشور اسرائيل موجوديت يافت. ژرژ لنچ افسکي در کتاب، «تاريخ خاورميانه» به نکته جالبي اشاره کرده و نوشته است: «زماني بود که هرتزل ميکوشيد دولتهاي عربي را راضي کند تا با تأسيس کمپانيهاي يهودي در فلسطين موافقت کنند. بعدآ با ميانجيگري ويلهلم دوم، امپراتور آلمان سعي کرد رضايت دولت عثماني را براي اين کار جلب کند. وقتي به اين خواسته نرسيد، آرزوي تأسيس کانون ملي يهود توسط معاون او وايزمن پيش آمد. اعلاميه بالفور آنان را به اين خواسته رساند.»
ولي اينها قدمهاي اوليه بودند. قدمهاي بعدي را بنگورينها برداشتند و در پي ساختن دولت مستقل يهود در قلب فلسطين، حق حيات را از ساکنين سلب کردند و با کشتن برنادوت ميانجي سازمان ملل، و قتلعام ساکنين بي گناه روستاها، کشور اسرائيل را بنا نهادند. اين بود سرنوشت تأسيس اسرائيل.
کشور اسرائيل بر پايه غير فلسطيني کردن و يهودي کردن آن بنا شده است. کشوري که مردم آن را يا کشتند و يا بيرون راندند. اسرائيل کشوري شد براي همه يهوديان. حيم وايزمن اولين رئيس جمهور آن کشور در سخنراني خود به صراحت گفت: «... يک کشور يهودي همچنان که آمريکا، آمريکاست و انگليس، انگليس.»؛ لذا با بيرون راندن و کشتار دستهجمعي اعراب فلسطين، کشور مستقل يهود، کشور يهودي شد. کشوري براي همه يهوديان، صرفنظر از اينکه در کجا زندگي ميکنند. هر يهود بالقوه اسرائيلي است مشروط بر اينکه مادر او يهودي باشد. اعراب، و به طور کلي عرب زبانها که «مسلمانان، دو روزيها، عيسويان و ...» ميباشند، جزو ساکنين اسرائيل محسوب نميشوند. در قانون اسرائيل حقي براي سکنه واقعي فلسطين در نظر گرفته نشده است. در قانوني که از مجلس دولت اشغالگر گذشته است: «کسي که ميخواهد اهل اسرائيل باشد، بايد يهودي باشد. با آنها که در اسرائيل زندگي ميکنند. ولي يهودي نيستند، به سه طريق برخورد ميشود: 1 ـ ناديده گرفته ميشوند؛ 2 ـ در موارد لازم، آنها جدا نگه داشته ميشوند؛ 3 ـ در مواقع ضروري، تبعيد يا نابود ميگردند.» ارتباط با عرب زبانها، از اين سه نوع عکسالعمل خارج نيست. اين است پايه و اساس حکومت دموکراسي مورد ادعاي دولت اسرائيل. جالب آنکه نه تنها اعراب، بلکه از ديد دادگاه عالي اسرائيل، يهودياني که معتقدند عيسي(ص) همان مسيح است که آمدنش در تورات پيشگويي شده است، يهودي شناخته نميشوند.
بنابر قول خاخامها: «مسيح فرزند داود شاه ]پيغمبر[ براي نجات کليميان خواهد آمد»؛ اما آن دستهاي از يهوديان که معتقدند: «مسيح موعود همان عيسي است»، با آنکه به انجام وظايف مذهبي بر طبق تورات عمل ميکنند، بر اين باورند که مسيح آمده و آنان را از ظلم و جور رهانيده است. اين گروه از يهوديان از ديد دولت اسرائيل، يهودي شناخته نميشوند. اخيرآ تعدادي از آنان را که از جمله يهوديان کشور زيمبابوه ميباشند، با آنکه از پدر و مادر يهودي هستند، يهودي نشناختهاند و آنها مجبور به ترک اسرائيل شدهاند.
اين دسته ميگويند: «ما يهودي هستيم؛ ولي معتقديم که مسيح در قالب عيسي براي نجات ما آمده است. چرا دادگاه اسرائيل ما را يهودي نميشناسد و بين ما و ساير يهوديان فرق قائل ميشود؟ هر آينه ما در زمان هيتلر به دست نازيها ميافتاديم، به عنوان يهودي کشته ميشديم. ولي حالا اجازه نداريم که در اسرائيل زندگي کنيم». 27 و شناسنامه اسرائيلي داشته باشيم.
البته دولت اسرائيل تمام کساني را که از پدر و مادر يهودي متولد شدهاند، يهودي ميشناسد، حتي ... يکي از خاخامهاي اورشليم گفته است: «ممکن است مسيح خود يک خاخامزاده يهودي باشد. لکن ما نميتوانيم وقايعي که بعدآ اتفاق افتاد فراموش کنيم. عيسي سمبل دشمن ما شد. ما را با نام او شکنجه کردند و قاتلين مسيح خواندند.» 28
خاخامهاي يهودي تا قبل از تشکيل کنگره صهيونيستها معتقد بودند که يهوديان نبايد با غير يهودي ازدواج کنند. لکن هيچ گاه اين محدويت اجرا نشد. در طول زمان، قوم بني اسرائيل به معناي واقعي از بين رفت. تکرار اين مطلب بي اثر نيست که امروزه هيچ يهودي يافت نميشود که نسبت او به فرزندان يعقوب برسد. از آغاز تاريخ ـ از سالها قبل از ميلاد مسيح چنان که از تواريخ خود آنها برميآيد ـ آنها با آموريتها، کنعانيان، اهالي مديترانه، فنيقيها و ساير اجداد سامي اعراب امروزي که در آن جا ساکن بودند و سرزمينشان را با هم قسمت کردند، ازدواج کردهاند.» 29
اين نکته در کتاب نحميا در تورات، صفحههاي 770 ـ 769 چنين آمده است: «در آن روزها نيز بعضي يهوديان را ديدم که زبان از اَشدوديان و عمونيان ]آموينان[ و موآبيان گرفته بودند و نصف کلام پسران ايشان در زبان اَشرودي بود. آنها بخوبي نميتوانستند به زبان يهودي تکلم کنند؛ بلکه به زبان اين قوم و آن قوم سخن ميگفتند. بنابراين با ايشان مشاجره و ايشان را ملامت کردم. بعضي از ايشان را زدم و موي ايشان را کندم و ايشان را به خدا قسم دادم و گفتم که دختران خود را به پسران آنان ندهيد و دختران آنها را براي پسران خويشتن مگيريد... من ايشان را از هر چيز بيگانه طاهر ساختم.»
اسرائيليان از قوم هيبرو، به عبري سخن ميگويند. اصولا کلمه «عبري» علامت اشتقاق از يک سرزمين يا يک ناحيه نيست. بلکه از کلمه ايبرين 30 گرفته شده و به معناي «کسي است که طي طريق کرده» است. چنان که ذکر آن رفت، اين کلمه براي اولين بار براي حرکت ابراهيم از خانهاش در اردن «اور ـ اف ـ چاله يس» 31 به داخل سرزمين مقدس استفاده شده است. 32
بنا به گفته آلفرد ليلي ينتال، قوم يهود از کلمه «قوم برگزيده» برداشت غلط کرده است. خداوند، قوم يهود را نه از لحاظ اينکه مافوق ديگران هستند، انتخاب کرد، بلکه براي اين انتخاب کرد که پيام يکتاپرستي را در زماني که دين خداپرستي در ميان مردم آن عهد وجود نداشت، به گوش مردم رسانند. بعدها اديان ديگري همچون مسيحيت و اسلام جايگزين يهوديت شدند و پيروان آن اديان، پيام رسانان وحدانيت خداوند گشتند.
در حقيقت، اين برداشت غلط از آن زمان که مسحيت به وجود آمد و حضرت مسيح پيامآور آن شد، توسط خاخامها در «گتوها» تبليغ گشت، و در حقيقت، راهي بود براي رقابت با دين مسيح؛ به ويژه پس از قدرت گرفتن کليسا و جنگهاي صليبي که مصائب بسياري را بر سر قوم يهود وارد ساختند. حتي تعداد زيادي از آنان را زنده سوزاندند. صرف نظر از اينکه تعداد بسياري از آنان، ناگريز دين مسيح را پذيرفتند و کثيري از آنان نيز تظاهر به پذيرش کردند، بقيه خود را در چهارديواري محلههاي خود به دور از ساير جماعات، در واقع زنداني کردند.
لذا «اسرائيليسم» نه بر پايه قوميت است و نه بر اساس يهوديت. بلکه آيين جديدي است بر اساس تعليمات زعماي قومي که در طول تاريخ به دنبال فرصت بودند تا عقدههاي برتريطلبي خويش را درمان کنند. در حقيقت، مذهب بهانهاي به دست خاخامها داد تا در طول زمان، مردمي ناآگاه را در محلههاي خود ازسايرين جدا سازند.
بازگرديم به مسئله تبعيض نژادي. دولت نژادپرست اسرائيل از همان آغاز تهاجم و غصب سرزمين فلسطينيان، مسئله «آنها» و ما را مطرح کردند. تا جايي که اصولا منکر وجود آنها که در آغاز اعراب فلسطين بودند، شدند. لکن بعدآ، اين تبعيض و جداسازي به مرحلهاي رسيد که حتي درباره يهودي سفيدپوست و سياهپوست نيز اجرا شد. به طوري که در سال «1959 در بندر حيفا» بين «يهوديان سياهپوست» و «يهوديان سفيدپوست» اروپايي زد و خورد سختي در گرفت و اين، آغاز کار بود. اين جريانات در تل آويو نيز کرارآ به وقوع پيوست. اين اغتشاشات منحصر به سياهپوستان يهودي نيست؛ بلکه بسياري از مهاجرين، حتي آنها که از روسيه آمدهاند، «در سال 1973» نيز از رفتار دولت اسرائيل در مورد جا و منزل و غذاي خود شکايت داشتند و عليه دولت دست به شورش زدند. «اسرائيليها آنان را عقبمانده، متکبر، کلهشق» خطاب ميکردند. در حقيقت اختلافي که بين اشکنازيها و سفاردينها توسط دولت اسرائيل به وجود آمده، باعث شده است که اين دو تيره، مرتب با يکديگر جنگ و جدال داشته باشند. اين تبعيضات، بيشتر بين سياهپوستان و سفيد پوستان اجرا ميشود؛ به طوري که معروف است، تبعيض نژادي در اسرائيل حتي از آفريقاي جنوبي هم ]البته تا قبل از تغيير نظام و بر سر کار آمدن سياهپوستان[ حادتر است. «از سال 1971» دولت اسرائيل «از دادن اجازه کار به يهوديان سياهپوست عبري امريکايي خودداري کرده است، و با آنکه 350 کودک آنان در آن جا به دنيا آمدهاند، از صدور شناسنامه براي آنها امتناع کرده است.» «آنها به طور کامل از سايرين جدا نگه داشته شدهاند. آنها نميتوانند آن جا را ترک کنند و هيچ کس نميتواند براي ديدن آنها وارد شود. اگر اصرار کنند، زنداني و يا اخراج ميشوند...» 33
اين تبعيض در مورد اعراب فلسطين بمراتب شديدتر است؛ به طوري که لويي اشکول، يکي از نخستوزيران آن کشور در مصاحبهاي در سال 1969 گفت: «فلسطينيها کي هستند؟ وقتي من به اينجا آمدم، 250000 هزار نفر غير يهود و عرب بدوي در اينجا ساکن بودند. 34 اينجا بيابان بود. منتهي وقتي ما آن بيابان را آماده کرديم و قابليت زندگي يافت، آنان علاقمند شدند که آن را از ما بگيرند.» 35
دکتر جوداه مگنيس 36 اولين رئيس دانشگاه هيبرو که به دليل مخالفت با صهيونيسم از کشور اخراج شد، معتقد بود که به جاي تبعيض نژادي، بهتر است همکاري بيشتر بين اعراب و يهوديان برقرار شود. دکتر اسرائيل شاهاک ناراحت بود که چرا بين يهودياني که مادرشان يهودي است و آنان که از مادر غير يهودي به دنيا آمدهاند، فرق گذاشته ميشود؟ او بين صهيونيسم و يهوديت فرق قائل بود. ميگفت: «يهوديت مذهب کارتانتوري 37، دين کساني است که به دستورات تورات عمل ميکنند» او تأسيس دولت اسرائيل را به نحوي که انجام شده است، رد ميکرد؛ زيرا آن را مسيح به وجود نياورده است. اين کشور توسط کساني که ميخواستند «اسرائيل مافوق همه باشد» 38، درست شده است و براي من قابل قبول نيست. از اينکه ميبينم به من که يهودي امريکايي هستم، به چشم يهودي درجه دوم نگاه ميکنند، ناراحتم. من اگر بخواهم خداي يهود را ستايش کنم، در همه جا ميتوانم، اين کار لازم نيست که در کشور اسرائيل انجام شود. من يک آمريکايي با مذهب يهود هستم.
بسياري ديگر از يهوديان آمريکا نيز همچون موشه منوهين، پدر ويولونيست مشهور يهودي نيز همين نکته را عنوان کردهاند. منوهين ميگفت: «ما يهودي به واسطه مذهب خود هستيم؛ نه چيز ديگر. صهيونيسم مذهب يهود نيست. اسرائيليان از آن براي پيشبرد اهداف ناسيوناليستي استفاده ميکنند.» هنري مورگنتاو 39 ميگفت: «صهيونيسم در تاريخ يهود سفسطه عجيبي است از اصل غلط است.»
صهيونيستها مسئله تبعيض نژادي را، گرچه هر دو قوم عرب و يهوديان خاورميانه از يک نژاد هستند، ]هر دو سامي ميباشند، منتها يهوديان از شجره اسحق و اعراب از نسل اسمعيل هستند[ تا بدانجا رساندند که کشتار اعراب فلسطيني را بهعنوان «معجزه مطهر شدن زمين» عنوان کردند. شاناک، استاد دانشگاه بيتالمقدس، در يکي از جلسات درس خود با افتخار و تکبر بسيار به دانشجويان گفته بود: «انسان والا، عالي شأن و متفکر، فقط ما يهوديان هستيم همان طور که در تورات مقدس نيز به آن اشاره شده است؛ چون جماعت غير يهود حرفهاش دروغگويي است لذا بايد گفتههاي يهوديان مورد قبول واقع و بر اساس آن حکم صادر شود.» 40
اولين فرماندار صهيونيست نطق خود که در تاريخ 23 آوريل 1947 در مجلس نمايندگان ايراد کرد گفت: «مردم يهود پيوسته به خدمات ارزندهاي که انجام داده بودند و امتيازاتي که در اين زمينه توسط افراد خود کسب کرده بودند، به تعداد علما، نويسندگان، موسيقيدانان، فلاسفه و سياستمداراني که از بين طبقات يهود برخاسته بودند، افتخار ميکردند ... امروز همين مردم با در برکردن يونيفرمهاي ساختگي به صورت سربازان و پليسهاي در کمين نشسته درآمدهاند و با انداختن بمبهاي نامحدود قوي و انفجار، وسيله کشتار شدهاند. احساس ميکنم که وظيفه من است بگويم ... که يهوديان و کارگزاري آنان براي اينکه اين اعمال را که مايه لعنت، است ريشهکن نکرده و براي همه اجتماعات يهودي خجلت به بار آوردهاند، سزاوار سرزنش هستند.» 41
در واقع از آغاز، بين بعضي از پيشوايان مذهب يهود و رهبران صهيونيسم در مورد فلسطين اختلاف نظر وجود داشت. مايرسلز که يکي از زعماي کميته ملي يهود در آمريکاست، درباره غصب سرزمين فلسطين و ترور مردم آن، چنين گفته است: «معني دموکراسي اين است که ساکنين هر کشور حق انتخاب قوانين، و حفظ قدرت قواي خود را داشته باشند و اگر اين حق را منحصرآ به نهضت صهيونيستي بدهيم، با توجه به موضع دولتي که در فلسطين وجود دارد، اصول مسلم دموکراسي را ابطال کردهايم و معناي عملي اين کار، اختناق ساکنين فلسطين و محروم کردن آنها از حق مالکيت و حکومت خود مختاري، و اجراي تمايلات و هوسهاي افراد خارجي است که شايد فلسطين را ديده يا نديده باشند!» 42 يعقوب ج شيف، رهبر کميته يهوديان، پس از جنگ بينالملل اول در مورد اعمال يهوديان چنين اظهار عقيده کرده است: «اگر بگويم صدي پنجاه تا صدي هفتاد کساني که به عنوان مليون يهود معروفند، بيدين و منکر خدا هستند و اکثر زعماي نهضت ملي يهود علاقه و توجهي به مذهب يهود ندارند، گويا اشتباه نکرده باشم.» 43
ناتان قوقشي 44 که از جمله اولين يهوديان مهاجر به فلسطين بود، نوشته است: «ما آمديم و اعراب بومي را به تراژدي آوارگي مبتلا کرديم و هنوز هم با جرأت تهمت ميزنيم و از آنها بد ميگوييم. به جاي اينکه از آنچه درباره آنها کردهايم شرمنده باشيم، سعي ميکنيم تا با نسبت دادن بعضي از کارهاي شيطاني به آنها، آنان را بدنام کنيم ... ما کارهاي خودمان را صحيح ميدانيم و حتي کوشش ميکنيم آنها را درخشان جلوه دهيم.» 45 اين است اخلاق در مذهب يهود؟
نامبرده فراموش کرده است که صهيونيسم با هدف غير فلسطيني و يهودي کردن آن به وجود آمده است، لذا از آغاز مشخص بود که «نژاد پرست و عملش غيراخلاقي است. از نظر صهيونيستها حق يعني زور و هر کس با قدرت و توانمند است، حق با او است. در اين ميان، هيچ جايي براي اخلاق وجود ندارد.
نظرات شما عزیزان: